سنگ

یکی تو یه گوشه دنیا دست تو دست معشوقش هر جا می خواد می ره!


به آهنگ مورد علاقه اشون گوش میدن و و اونقدر اون رو با هم می خونن که خسته می شن!


یه جای دنیا امروز دو تا عاشق بهم می رسن .


یه جا بهم رسیدن و دارن وقتشون رو با هم تقسیم می کنن و برای هم زندگی می کنن.


یکی مثل من حسرت داشتن وقتایی برای با هم بودن که می تونستیم با هم داشته باشیم و نداشتیم!


چرا؟ چرا اونجور که باید بودیم و می خواستیم نشدیم؟!


قدر اینکه همدیگرو داریم بدونیم! و کاری نکنیم بعدا از به وجود اومدن اون لحظه بد حسرت بخوریم!

سنگ

کلینیک خدا

نگارش در تاریخ چهارشنبه 27 مرداد 1389 توسط کیش میش
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ............ ...

خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.

زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.

آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود

کرده بود و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.

به ارتوپد رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.

بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم

فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.

زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم

خدای مهربانم برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد. به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم.

هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم

قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم

هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.

زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم و

زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.

امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:

رنگین کمانی به ازای هر طوفان

لبخندی به ازای هر اشک

دوستی فداکار به ازای هر مشکل

نغمه ای شیرین به ازای هر آه

و اجابتی نزدیک برای هر دعا

sang

دست هایم را به سویش کشیدم 

زیر باران چشمهایم 

راحت خندید و به من نگاهی کرد 

گفت عاشقی؟ 

رسم عاشقی این است که بسوزی 

بسوزی در حسرت دیدار 

بسوزی در حسرت دنیای واقعی 

بسوزی و بسازی و بخندی 

از همه وجود نگاهش کردم 

اشک در چشمانم مانند قطرات باران جاری میشد 

آهی کشیدم از درون و چه زیبا نفس هایم را جلا میداد 

با آنکه میخواست نباشد ولی بود 

با آنکه میخواست نخواند ولی خواند 

نوای عشقش را حس میکردم 

بر تک تک سلولهای وجودم لمس میشد 

چرا میخواست نباشد 

چرا میخواست بمیرد 

چرا میخواست تنها بمیرد 

دستهایم را باز کردم 

از خدا خواستم عشق را به من بدهد 

بدهد تا با آن بمیرم 

وقتی از ته احساسم عاشق شدم 

وقتی باور کردم هست 

وقتی باور کردم منم تک ستاره عشقش 

چه راحت گفت می خواهد بمیرد 

مسیحا ... نفسی میخواهم 

نفسی از ته جان می خواهم 

نفسی تا که به  دل یاد کند 

اهل کسی می خواهد 

................................................. 

روزی که به دل گفتم به کسی دل نبند ، آرام گفت چشم 

آرام گفتم سکوت کن ... نگاهش کن 

نگاهش کردم و چه زیبا بود عشق وجودش 

ناب و خالص 

عین روح دمیده شده خدا 

دلم نفسش را می خواهد 

دلم حسش را میخواهد 

نه در خیال 

در واقعیت 

در دنیای واقعی من

sang

آدما راحت دل می شکنن اما... نمی دونن اون دل چقد ترک خورده که آخرش شکسته!!!!